بعد از اینهمه مدت که ننوشتم فکر کردم امروز موقعیت خوبیه واسه نوشتن. نه اینکه فکر کنید روز خوبی داشتهام اصلا و نه روزگار خوبی… ولی حسی درونا وادارم کرد که بنویسم گویی کسی جایی منتظر این نوشته من باشه.
این روزها فکرم بسیار درگیر به موضوع مهمیه موضوعی به اسم “پول”. جهان مجازی امروزی این امکان رو فراهم کرده که بیشتر در معرض آسیبهای مختلف اجتماعی قرار بگیریم. از جمله اونها که نمیشه انکارش کرد مقایسه است و شخصی هم که از این مقایسه بازنده خارج میشه مسلما خود آدمه. تو اینستاگرام وارد میشی میبین همکاری از خانمش تعریف کرده اون یکی با همسرش در سادهزیستانهترین وضعیت رفته سواحل ترکیه، یکی دیگشون تو باغ و جنگل … و حتی اگه تعداد زیادی کتاب روانشناسی در مضار “مقایسه” هم خونده باشی و خیلی هم انسان فرهیختهای باشی… چونکه درونا حالت خوب نیست میافتی تو باتلاق مقایسه…بعد با خودت فکر میکنی که تو زندگی مشترکت باید چیکارمیکردی که نکردی…و همیشه هم از این دادگاه راضی میایی بیرون که “هیچی” ؟! تو هر کاری بوده کردی و بعدش اینکه چرا همسر تو مثل فلان همکارت تحسینت نکرده بود و یا چرا تویی که اینهمه تلاش کردی چرا نتونستی تو شرایط خوب زندگی خانوادگی که لیاقتش رو داشتی باشی … و بعد ته همه این مقایسهها و کلنجارها میرسی به “بیپولی” و عامل همه این ناخوشیها و ناملایماتی که تا الان متحمل شدی رو بیپولی میدونی …
اگه پول داشتم سالهای اولیه زندگیم لازم نبود در یه خونه کوچیک زندگی کنم…
اگه پول داشتم به جای اینکه ماهعسل با قطار، اونم عجلهای و بدون برنامه برم مشهد میتونستم برم جایی که طولانیتر بمونم و آب و هوای بهتری تو اون فصل داشته باشه…
اگه پول داشتم و یه خونه دو خوابه شاید سال چهارم زندگیم بچهدارشده بودم و الان یه فرزند نوجوون میداشتم…
اگه پول داشتم بیشتر میتونستم با همسرم وقت آزاد داشته باشم و خوش بگذرونم …
اگه پول داشتم ….
و اینجوری به نظر میاد که اگه پول داشتم حال خوبتری داشتم و مقصرهمه حال بدیهام رو بیپولی نمیدونستم …
حالا پول دارم … در حدی که بتونم خوش بگذرونم ولی باز حالم خوش نیست شاید واسه اینکه برای به دست آوردن پول مجبور شدم عمرم رو صرف کنم … همچنین خانوادهام رو …و دارم به این فکرمیکنم که چرا شرایط زندگی باید اینجوری باشه که همیشه یه چیزی لق بزنه …. یعنی نمیشه هم پول داشت، هم خانواده، هم عشق رمانتیک و هم زندگی عقلانی …